بچه های پشت کوه سید ممد

1060.jpg

پشت كوه سيد ممد آسماني ديگر است

چشم دل بگشاي و بنگر كاين جهاني ديگر است

پشت كوه سيد ممد جمله دلها خون شده

حالت جمعيتي از غصه ديگرگون شده

پشت كوه سيد ممدزار و غمگين گشته ام

سالها دور از وطن مانند ” اوشين ” گشته ام

گر چه مي گويند درس و امتحانت ساده بود

جاي من اوشين اگر بود از نفس افتاده بود

هیچ اينجا تا سحر چشم كسي در خواب نيست

پشت كوه سيد ممد چشم تر كمياب نيست

پشت كوه سيد ممد سينه ام پر آه شد

پيكر چون كوه من از غصه همچون كاه شد

سلفي و آموزشي اينجا حكومت مي كنند

كز جفا با بنده ابراز خصومت مي كنند

پشت كوه سيد ممد خاطرم افسرده شد

حالتم از سلفي و آموزشي آزرده شد

پشت كوه سيد ممد جايگاه ماتم است

معدن اندوه و رنج و غصه و درد و غم است

پشت كوه سيد ممد جمله گريانند و زار

رنج و سختي از همه يكسر بر آورده دمار

هيچ مي داني چرا اينجا چنين غوغا بپاست ؟

چونكه پشت كوه فوق الذكر دانشگاه ماست

پشت كوه سيد ممد جمله زاريم و اسير

بسكه استادان اينجا ظالمند و سختگير

شب كه مي آيد چراغ هيچكس خاموش نيست

برق هم گر مي رود اين روشني مخدوش نيست

هيچ چشمي نيست كز شب تا سحر بيدار نيست

هيچ دانشجو در آن تا بوق سگ بيكار نيست

زير نور شمع و فانوس عده اي خر مي زنند

عده اي از نا اميدي مشت بر سر مي زنند

اين يكي تا برگه تكليف را پر مي كند

چهره استاد درسش را تصور مي كند

همچو جلادي كه باشد در كفش شمشير تيز

مي نمايد برگه تكليف وي را ريز ريز

تا كه دل خوش مي كند از نمره بر ده درصدي

مي دهد يك صفر و زيرش مي نويسد كپ زدي

آن يكي كوئيز دارد چهره پر غم مي كند

صفر گرد و گنده اي دائم مجسم مي كند

آخرش در امتحان درس مي گردد مچل

مي شود در زير تيغ درس استادان كچل

هرچه روزوشب دراينجا درس ميخواني كم است

چهره ات ازنمره اش اندوهناك و در هم است

آه كز استادها روزم سياه و تار شد

خاطرم اندوهگين و پيكرم بيمار شد

بهر استادان اگر ناراحتي پيدا شود

يك كلاس از سختگيري بيگمان رسوا شود

في المثل گر طفل خردش جيش بر قالي كند

دق دل را در كلاس درس خود خالي كند

يا اگر خانم غذايش سوخت ما بيچاره ايم

جملگي در امتحان افتاده و آواره ايم

واي بر روزي كه چرخش بين ره پنچر شود

حال و روز ما زوضع تايرش بدتر شود

لاجرم در امتحانش سختگيري مي كند

ظلمها مانند ارتشبد نصيري مي كند

هر زمان باشد بدنبال سؤالي سخت تر

گوئيا طرح سؤال سخت مي باشد هنر

غصه وضع غذا ، فكر كتاب و امتحان

رستم و افراسياب و ديو را آرد به جان

درد بي پولي غم بمب و غم صداميان

غم نباشد در قياس غصه هاي امتحان

روزهاي امتحان تالار گردد قتلگاه

مي رود تا بر فلك از سينه ها فرياد و آه

خيل دانشجو بود در چنگ ديو امتحان

هر طرف ” افتاده ” مي بيني چنان برگ خزان

چند ساعت در سكوت محض ، شيون مي كني

جامه از بيچارگي صد پاره بر تن مي كني

حل نمي گردد به صد نيرنگ و افسون مسئله

مي كند در چشمها آب و به دل خون مسئله

هي بجو ناخن بدندان ، هي بكش سيگار تير

صندلي در زير پايت هي نمايد جير جير

عاقبت وقتت تمام است و سؤالت ناتمام

مي شود استاد در چشمت چنان سردار شام

همچنان شاهين و قرقي بر سرت آيد فرود

وقت مي خواهي كمي ، اما ندارد هيچ سود

گوش استادان اصولاً اندكي سنگين بود

رسم استادان خصوصاً ممتحنها اين بود

آخر هر ترم مي خواهد زتو استاد باج

همچو ” هاج ” اندر پي يك نمره گردي هاج و واج

آخرش هم مادرش را هاج پيدا مي كند

ليك استادت تو را مشروط و رسوا مي كند

پشت كوه سيد ممد گر به آموزش روي

همچو توپ گرد ورزش پاسكاري مي شوي

هست دانشجو ز آموزش جماعت داغدار

چون پلنگ صورتي كز بازرس باشد شكار

من نمي دانم كه آموزش چرا اينگونه است؟

وضع مسئولان و دانشجو چو مار و پونه است

روز و شب با آبروي عده اي بازي كنند

زير پاي لنگ جمعي سنگ اندازي كنند

بهر يك امضا اگر رو سوي آموزش روي

گر به زور و جبر و گر با عزت و خواهش  روي

هر چه مي خواهي بگوئي مشكلت را نيست كس

در ميان كارمندان نيست يك فريادرس

چند ساعت التماس و عجز و خواهش مي كني

مي زني لبخند و مويش را نوازش مي كني

تازه بعد از اينهمه آقا نگاهت مي كند

با نوك انگشت آگه زاشتباهت مي كند

كاي پسر بايد سؤالت را از آن قسمت كني

به كه اي بي عرضه اندر كار خود دقت كني

عرض حالي مي نويسي مي دهي تحويلشان

زود ” اقدامي ندارد ” مي نويسد زير آن

با همين يك جمله ما را سالها آزرده اند

قرص «اقدامي ندارد» گوئي از دم خورده اند

وه كه «اقدامي ندارد» زار و مجنونم نمود

همچو حكم مرگ فوري ديده پر خونم نمود

آه كز سرويس و وضع نقليه ديوانه ام

بس فلاكت مي كشم تا مي رسم در خانه ام

پنج ساعت در ميان سرويس پيدا مي شود

تا كه از ره مي رسد آشوب و غوغا مي شود

چشم بر هم مي زني پر مي شود ديوانه وار

تا به روي پله اش گشته است دانشجو سوار

تا كه مي گوئي برادر جان چرا سرويس نيست ؟

گويد: ” اينجا اصفهانس چون توي پاريس نيست “

تازه اينها نيست چيزي كاينچنين زارت كند

آنچه مي گويد به تو راننده بيمارت كند

گويدت : «آرام حيوان ، كنده شد در هل نده

بي شعور خر نفهم خاك برسر هل نده»

فحش و دشنام است كاين نامرد بارت مي كند

گر بگوئي جمله اي داني چكارت مي كند ؟

صد چك و تيپا و اردنگي به جانت مي زند

سنگ فحش و ناسزا بر دودمانت مي زند

صد رقم بيجا نثار مرده هايت مي كند

تازه بعدش هم ز دست تو شكايت مي كند

بعد از اينها مستحق صد گرفتاري شوي

از لحاظ انضباطي خوار و اخطاري شوي

متهم، توبيخ، اخراجي، معلق مي شوي

بي لياقت مي شوي بد نام مطلق مي شوي

خوب و بد باشد فراوان بين اين رانندگان

عده اي شيپورچي جمعي چو خرس مهربان

از جفاي نقليه دلها همه خونين بود

پشت كوه سيد ممد وضع سرويس اين بود

پشت كوه سيد ممد جمله مسئولان ما

از رفاه حال ما دارند صدها ادعا

جمله مي گويند اينجا امتحاني سخت نيست

هيچ دانشجو در آن اخراجي و بدبخت نيست

پشت كوه سيد ممد خوردني ناجور نيست

از بد وضع غذا اينجا كسي رنجور نيست

بسكه در طبخ غذا دقت شود اصلاً در آن

از دم موش و شن و عقرب نمي بيني نشان

سنگ و سوسك و موش و ميخ و مورچه و زنبور كو؟

سلفيان «مو مشكي» اند اي دوست ، موي بور كو ؟

تهمت كافور ريزي تهمت محض است و بس

ذره اي كافور در سيني نبيند هيچكس

پشت كوه سيد ممد خاطري ناشاد نيست

صحبت از مشروطي و اخراج و استبداد نيست

پشت كوه سيد ممد خودكشي بيداد كرد

هر كه مرد از دست استادش چنين فرياد كرد:

«اين ۹ ما را به جان بچه هايت ۱۰ بده

10 بده استاد ، مي افتم به پايت 10 بده

دست كم بر منحني كن نمره ها را منتقل

مانده ام از ترس مشروطي چو خر در بين گل

جان تو مشروط مي گردم من استاد عزيز

بيش از اين در بين ياران آبرويم را مريز «

از «سه مشروطي» شدن اوضاع مشكل مي شود

بعد دهها ترم مدركها ” معادل ” مي شود

آبرويت پيش اهل خانوارت مي رود

مي شوي بي عرضه و از دست كارت مي رود

پيش اهل علم و دانش خوار و رسوا مي شوي

سوژه شوخي و استهزا سراپا مي شوي

اي كه مي پرسي چرا اين خودكشي ها مي شود

يك بساط خود كشي اينگونه برپا مي شود

اين يكي صد قرص يكجا مي خورد آن مرگ موش

مي كند از درد و غم جامي ز مرگ موش نوش

اين يكي از پنجره آن يك ز بام آيد فرود

نمره اش تعيين نمايد كز كدام آيد فرود

هر چه باشد نمره كمتر ارتفاعش بيشتر

خودكش بدبخت از بيچارگي دل ريش تر

گر كه من را هم نبود آن دلبر عيار، يار

خويشتن را كشته بودم تا كنون هفتاد بار

پشت كوه سيد ممد اين كه مي نالد منم

دائم اندر غصه زن يا غم مادر زنم

گاهگاهي كز كتاب و امتحان آيم به جان

شعركي گويم چنان ” در صنعتي در اصفهان ”

چون ” حنا در مزرعه ” همواره بيگاري كشيم

روز از استاد منت ، شب گرفتاري كشيم

” بچه هاي آلپ ” را ديدي كه بس پر ماجراست ؟

” بچه هاي پشت كوه سيد ممد ” نام ماست

8 Responses to بچه های پشت کوه سید ممد

  1. جفت شيش (ورودي 66) می‌گوید:

    با تشكر از مدير محترم اين وبلاگ ، بنده براي اولين بار بطور تصادفي از وبلاگ شما بازديد كردم.من ورودي 66 و فارغ التحصيل 70 صنعتي اصفهان هستم و اين اشعاري كه در وبلاگ قرار داده ايد برايم تداعي كننده خاطرات بسياري بود
    و اگر جنس مذكر نبودم ممكن بود تا حدي هم به ياد آن روزها اشك بريزم – حيف كه غرورم اجازه نمي دهد.
    هــــــــــــــي ، جووني كجايي كه يادت بخير

  2. azam ورودي 71 می‌گوید:

    بسيار عالي بود ياد روزهاي بد و خوب دانشگاه افتادم كاش مي شد چند روزي دوباره با هم دوره ايهاي خود در دانشگاه جمع مي شديم

  3. از اهالی صنعتی می‌گوید:

    حقا که صنعتی با این همه بدبختی هاش خیلی بهتر از جاهای دیگس. درسته پشت کوه بودیم ولی می ارزید به هزار تا دانشگاههای تهران(من الان دانشجوی یکی از اون دانشگاههای تهرانم)

  4. Mehdi می‌گوید:

    WOW Homayoon Perfect .Great.

  5. tr می‌گوید:

    این شعر مال مرحوم روح الله مصحفه؟ یا فقط چند خط اولش شبیه شعر اونه؟

  6. mary می‌گوید:

    ali bud vaqean akhareshi man 88ie sanatiam

  7. حمید می‌گوید:

    بسیار عالی بود. من ورودی 87 مکانیکم. خواستم آدرستونو تو وبلاگم بذارم.یه سری هم به ما بزن

  8. دانشجو می‌گوید:

    سلام
    با اجازه من شعرتون رو با ذکر منبع در وبلاگمون نوشتم…

برای دانشجو پاسخی بگذارید لغو پاسخ